دو خط موازي فقط هم مسيرند...
دو خط موازي فقط هم مسيرند... قرار است امشب دو ماهي بميرند كه ديگر سراغي ز دريا نگيرند قرار است چشمان ما بسته گردند اگر چه پر از آرزوهاي پيرند و بوي جهنم كه آيد از اين شهر و مردان اينجا چه نا سر به زيرند تمام فصولي كه مي آيد امسال بدون شك از ابتدا سردسيرند بعيد است امسال دستان سردم بدون بهار شما جان بگيرند و يك سال ديگر گذشت و نفسهام از اين لحظه هاي پر از غصه سيرند شب سرد و بي انتهاي زمستان قدمها مردد ولي ناگزيرند دو خط موازي رسيدن ندارند دو خط موازي فقط هم مسيرند
يكي از بهترين ها مي گويد: اگر كسي واقعاً يكي را دوست داشته باشد، بيشتر از اينكه بهش بگه دوست دارم ميگه مواظب خودت باش، پس مواظب خودت باش
هميشه با بدست آوردن اون كسي كه دوستش داري نمي توني صاحبش بشي ، گاهي وقتا لازم هست كه ازش بگذري تا بتوني صاحبش بشي ، همه ما با اراده به دنيا مي آييم با حيرت زندگي ميكنيم و با حسرت ميميريم اين است مفهوم زندگي كردن ، پس هرگز به خاطر غمهايت گريه مكن و مگذار اين زمين پست شنونده آواي غمگين دلت باشدافسوس...آن زمان كه بايد دوست بداريم كوتاهي ميكنيم آن زمان كه دوستمان دارند لجبازي ميكنيم و بعد...براي آنچه از دست رفته آه مي كشيم
فرق من و تو: گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم. گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم، گفتم من فقط ناراحت ميشم. گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم، گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم. گفتي تا ابد تو قلب مني، گفتم فعلا تو قلبم جا داري. گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم، گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم. گفتي ... ، گفتم... . حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه! فرق ما اينه كه: تو دروغ گفتي، من راستشو
روزي دروغ به حقيقت گفت: مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا كنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد. آن دو با هم به كنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد . دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت . از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود.
بوسه بر عكست زنم ترسم كه قابش بشكند.قاب عكس توست اما شيشه ي عمرمن است بوسه بر مويت زنم ترسم كه تارش بشكند.تارموي توست اما ريشه ي عمر من است
دوستت دارم به چشماني كه رنگش رنگ شبهاست به آن نازي كه در چشم تو پيداست به لبخندي كه چون لبخند گلهاست به رخسارت كه چون مهتاب زيباست به گلهاي بهار و عشق و هستي به قرآني كه او را مي پرستي قسم اي نازنين تا زنده هستم تو را من دوست دارم....ميپرستم
موقعي كه مي خواستمت مي ترسيدم نگات كنم، موقعي كه نگات كردم ترسيدم باهات حرف بزنم. موقعي كه باهات حرف زدم ترسيدم نازت كنم،موقعي كه نازت كردم ترسيدم عاشقت بشم حالا كه عاشقت شدم ميترسم از دستت بدم …
اگر باران بودم آنقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاك كنم اگر اشك بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميكردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ولي افسوس كه نه بارانم نه اشك نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم