یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذشت از كوچه ما دوره گرد

داد میزد كهنه قالی میخرم

دسته دوم جنس عالی میخرم

كاسه و ظرف سفالی میخرم

گر نداری كوزه خالی میخرم

اشك در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی كشید بغضش شكست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شكرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی میخرید...

گفتم خرابت میشوم گفتا تو آبادی مگر

گفتم خرابت میشوم گفتا تو آبادی مگر

گفتم ندادی دل به من

گفتا تو جان دادی مگر

گفتم زکویت میروم

گفتا تو آزادی مگر

گفتم فراموشم نکن

گفتا تو در یادی مگر

aksha.ir زیبا ساز وبلاگ