حيف اين همه صداقت كه خريداري نداره
حيف اين همه صداقت كه خريداري نداره
توي دنياي دو رنگي عاشقي جايي نداره
دلم از تموم دنيا از همه آدما خونه
هيچكي قدر عاشقي رو قدر عشقو نمي دونه
تنها يک تنها ميداند تنهايي تنها درد يک تنها نيست...
حيف اين همه صداقت كه خريداري نداره
توي دنياي دو رنگي عاشقي جايي نداره
دلم از تموم دنيا از همه آدما خونه
هيچكي قدر عاشقي رو قدر عشقو نمي دونه
تنها يک تنها ميداند تنهايي تنها درد يک تنها نيست...
نمیخوام به جز من دوست دار دیگری باشی
نمیخواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمیخواهم صفای خنده ات را دیگری ببیند
نمیخواهم کسی نامش، برلبهای تو بنشیند
نمیخواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی
نمیخواهم کسی یارت شود در راه این هستی
رو دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
در نشد از پنجره زوری خودتو جا نکن
آدمکهای شهر ما بازیگرای قابلند
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا میذارند
قصه روزگار اینه به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
آدمکای شهر ما قلبمو داغون میکنند
دل ستاره منو از زندگی خون میکنند
... ستارهها چشماشونو با اشکاشون رنگ میزنند
به قلب هر ستارهای آدمکا چنگ میزنند
اي كاش مي توانستم
باران باشم تا تمام غمهاي دلت را بشويم
اي كاش مي توانستم
ابر باشم تا سايه باني از محبت برويت مي گسترانيدم
اي كاش مي توانستم
اشك باشم تا هر گاه كه آسمان چشمت ابري مي شد باريدن مي گرفت
اي كاش مي توانستم
خنده باشم تا روي لبانت بنشينم و غنچه بسته لبانت را بگشايم
اي كاش مي توانستم
يك پرنده باشم و پر مي گشودم و تا دور دست ها در كنار تو پرواز مي كردم
و اي كاش سايه بودم
تا نزديك ترين كس به تو مي شدم...
آري اي كاش سايه بودم تا هميشه و همه جا همراه تو باشم...