بالله که غير از جرم عاشق بودن اي دوست بي جرم و تقصيرم مرا مگذار و مگذر

دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
از غصه ميميرم مرا مگذار و مگذر
با پاي از ره مانده در اين دشت تبدار
اي واي ميميرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نميگيرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غير از جرم عاشق بودن اي دوست
بي جرم و تقصيرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر انديشه دنيا گردم اما
در بند تقديرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر زآشفتگان روزگارم
از غم به زنجيرم مرا مگذار و مگذر
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۷/۲۴ ساعت 19:28 توسط آوا شارک
|