درقلمرو دل آن چه را براستی از زندگی تمنا داری درین جهان سراغ نتوانی كرد تمامی آن كه مشتاقی وآرزومند نهفته بدرون تست ودیگر هیچ كجا یافت می نشود در اعماق دل خویش جستجو كن و چون باز تو راز گوید روشنی پیام را در پندارهای باطل مپیچ او یگانه پیامبر تست پیغام را دریاب كه دل، تنها راه هموار است به جانب عشق و شادمانی و سرشاری. آن چه در دست های تو گنجد فراتر از قامت دست نرود اما خیالی كه بر دل نشیند همواره فزونی یابد وسعت پذیرد و جاودانه در گستره های تكامل ریشه دواند دل را وسعتی ست به پهنه ی گیتی و جایگاه عشق است تا كه در او جای گیرد و لبریزش كند و این معنای مطلق زندگی است

14

قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم قرار نبود اینجوری شه یهو بشی همه کسم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم به ملاقات آمدم ببین که دل سپرده داری چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم تو دریا باش و من جویبار عشقو در تو جاری من از پروانه بودن ها من از دیوانه بودن ها من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم من از هیچ بودن ها از عشق نداشتن ها از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم من از عمق رفاقت ها من از لطف صداقت ها من از بازی نور در سینهٔ بی قلب ظلمت ها نمی ترسم من از حرف جدایی ها مرگ آشنایی ها من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم

12

دورها آوایی است كه مرا میخواند پای من خسته و لنگان و ضعیف این ره اما پر فراز است و نشیب من در این اندیشه كه كدامین فریاد از پس بحر عمیق روح رنجیده و تب دار مرا این چنین می خواند من چه شفافم از این بانگ غریب ز چه رو میخواند این روح لطیف كاش میدانستم كیست كاش میدانستم چیست! از غم و غربت و تنهایی و بغض قایقی خواهم ساخت سوی آن شهر غریب غرق در بیم و امید از پی بانگ رحیل همچنان خواهم راند پشت یك دشت وسیع لب دریاچه نور شهری از جنس بلور شده پنهان به مه صدق و سرور و در این شهر سپید، در خم كوچه گم گشته به سبزییه چنار